جرقه های نور - روایت شش نفر از نیکوکاران جامعه بشری در آشویتس

لورنزو پرونه

لورنزو پرونه
"... کارگری که تابعیت ایتالیی داشت به مدت شش ماه یک تکه نان و باقی مانده هایسهمیه خوراکی خود را به من می داد. وی جلیقه خود که پر از وصله و پینه بود را نیزبه من داد. او به نام من کارت پوستالی نوشت و به ایتالیا فرستاد، سپس پاسخ آن رانیز برایم آورد. در برابر این همه خوبی او نه چیزی از من درخواست کرد و نه چیزیگرفت. به دلیل اینکه انسانی پاک و ساده بود که باور می کرد که نباید چیزی در ازایاین نیکی ها بگیرد.
...
من اطمینان کامل دارم که تنها به خاطر لورنزو من امروززنده هستم. نه تنها به خاطر کمک مادی که به من کرد، بلکه بیشتر به دلیل اینکه وجوداو، با قلب خوب و ساده اش، هر روز به من یادآوری می کرد که هنوز آنجا، در آن دنیایبیرون نیکی هم وجود دارد؛ کسی یا چیزی که هنوز پاک و خوب است، که هنوز فاسد نشدهاست، که وحشی و بی اعتنا به نفرت و ترور نیست، وجود دارد. چیزی که تعریف آن سادهنیست، فرصتی دوررس و مطلوب، که به خاطر آن بهتر است زنده ماند.
...
ولی لورنزویک انسان بود، انسانیتی که در او بود پاک و دست نخورده بود، او جزئی از این دنیایمنفی نبود.
به سبب مساعدت های لورنزو، توانستم که شخصا به یاد داشته باشم که منهم انسانم".
ترجمه شده از : Levi, Primo, If this is a man, New York:The Orion Press, 1959

 

لورنزو پرونه در سال 1940  در پوسانو واقع در استان کونئو (Cuneo) در ایتالیا متولد شد. وی جان نویسنده معروف، پریمو لوی (متولد 1919) را که هر دو در اردوگاه آشویتس بودند نجات داد.

لوی که ساکن تورینو  بود به کار شیمیاگری مشغول بود و متخصص رنگ و روکش های رنگی بود. در سال 1943، پس از اشغال ایتالیا به دست آلمان ها، لوی به گروه پارتیزان ها در منطقه پیمونت پیوست. وی در حین عملیات تعقیب که در 13 دسامبر 1943 رخ داد، به دست شبه نظامیان جمهوری خواه فاشیستی، دستگیر شده و تا 20 ژانویه در آسوته در بازداشت بود. از آنجا به اردوگاه پوسولی انتقال یافت و در 22 فوریه 1944 به آشویتس فرستاده شد.

بعد از ورود به اردوگاه به اعمال شاقه در کارخانه I.G. Farben واقع در اردوگاه بونا مونویچ (Buna-Monowitz) گمارده شد. به عنوان یک شیمیدان، او در کارخانه تولید لاستیک مصنوعی به کار گرفته شد. وی هنگامی که در یگان ساخت دیوار کار می کرد، با ناجی خود لورنزو پرونه (بنای حرفه ای) آشنا گردید. او از استان پیمونت و عضو گروه بنایان حرفه ای بود که توسط شرکت ایتالیائی بواتی (Boetti) به صورت کارگران خارجی در لهستان به کار گرفته شده بودند. ملاقات بین این دو مرد ایتالیایی در یکی از روزهای تابستان 1944، هنگامی رخ داد که لوی شنید که پرونه با لهجه ای همانند (لهجه محلی) خودش صحبت می کند. از آن روز به بعد، پرونه هر روز و به مدت شش ماه، برای لوی غذا می آورد. تا  اینکه در دسامبر 1944 با نزدیک شدن جبهه جنگ به آن منطقه، پرونه به خانه خود بازگشت. غذایی که لوی از سهمیه خوراک روزانه پرونه دریافت می کرد، جان وی را نجات داد. وی حتی این غذا را با دوستانش تقسیم می کرد. پرونه به لوی جلیقه ای پر از وصله و پینه داد تا آن را در زیر لباس زندان بپوشد و بدین صورت گرمای بدنش حفظ شود. وی همچنین به نام لوی کارت پوستالی به دوست غیریهودیش فرستاد. لوی از طریق این کارت پوستال به مادرش استر و خواهرش آنا ماریا خبر زنده بودن خود را رساند. مادر و خواهر لوی که در آن هنگام در ایتالیا مخفی شده بودند، توانستند به وسیله برخی دوستان و به صورت زنجیرهایی که پرونه حلقه آخر آن بود، بسته ایی حاوی مواد خوراکی، شکلات، شیرینی، آرد شیر و پوشاک برای لوی بفرستند.
پرونه، انسانی فوق العاده بود که خود را به خطر انداخت تا جان لوی را نجات دهد. وی حاضر به دریافت هیچگونه پاداشی در مقابل خوبی های خود نبود. او تنها پذیرفت که لوی ترتیبی دهد تا کفش پاره اش را در کارگاه اردوگاه ترمیم کنند.

آخرین ملاقات بین این دو در یک  شب پس از بمباران شدید نیروهای متفقین انجام گرفت. انفجارها باعث پاره شدن پرده یکی از گوش های پرونه شد و گرد و خاکی که به خاطر انفجارها به هوا بلند شده بود داخل سوپی شد که وی برای لوی آورده بود. هنگامی که پرونه سوپ را به لوی داد از او بابت اینکه سوپ کثیف شده معذرت خواهی کرد ولی برای لوی تعریف نکرد که چه اتفاقی برایش رخ داده تا لوی احساس مسئولیت نکند.

پرونه به لوی یادآوری می نمود که در بیرون از اردوگاه دنیایی مثبت تر و با عدالت تر وجود دارد که در آن افرادی که فاسد نشده اند زندگی می کنند. لوی اطمینان داشت که به خاطر پرونه توانست از آشویتس جان سالم به دربرد.

پریمو لوی پس از آزادیش با پرونه ارتباط برقرار کرد و به ملاقات وی در خانه اش در پوسانو رفت. هنگامی که پرونه بیمار و در آستانه مرگ بود، لوی به او کمک او شتافت و او را در بیمارستان بستری نمود. پرونه در سال 1952 از مرض سل مرد. لوی دو فرزند خود را به نام او خواند: نام دخترش را که در سال 1948 متولد شد لیزا لورنزه گذاشت و پسرش را که در سال 1957 متولد شد، رنزو نامید. لوی در سال 1987 از جهان درگذشت.

نام پرونه در داستان های اتوبیوگرافی پریمو لوی آمده است:  "آیا انسان این است"؛ "مهلت" و "لیلیت" و همچنین در داستان های "رخداد های تابستان" و "بازگشت لورنزو". در این داستان ها وی ماجراهای آن بنا از پوسانو که جانش را نجات داد را تعریف می کند. وی به پرونه لغب "فرشته آسمانی" را داده است.

در 7 ژوئن 1998، ید و شم لورنزو پرونه را به عنوان نیکوکار جامعه بشری به رسمیت شناخت.